firstblog

امام رئوف

 

             سلطان سریرارتضا است رضا      هم شاه و پناه و مرتضا است رضا

 امام علی ‌بن موسی‌الرضا علیه‌السلام

هشتمین خورشید تابناک  امامت ولایت از سلاله پاک رسول خدا و هشتمین جانشین پیامبر مکرم اسلام می‌باشند.

                                     

آن حضرت در یازدهم ذیقعده سال 148 هجرى.مصادف با11 دیماه سال144 خورشیدی درمدینه متولد شدند .البته برخى ازمورخان تاریخ تولد آن حضرت را سال 151 هجرى و برخى دیگر سال 153 هجرى، پنج سال پس از وفات امام جعفر صادق(ع) دانسته‏ اند.

نسب پدرى: ابوالحسن، موسى بن جعفر بن محمد بن على بن حسین بن على ‏بن ابى‏ طالب(ع).

نام مادر: نجمه. نام‏هاى دیگرى نیز براى او همانند: تکتم، اروى، سکن، ام البنین، شقرا، خیزران، سمانه، صقر و طاهره. نقل شده است

این بانوى فاضله تربیت یافته از مکتب حمیده خانم - مادر امام موسى کاظم(ع)- به کمالات انسانى و اخلاق اسلامى دست یافته بود، بهترین زنان عصر خویش در تعقل، دیندارى و حیا بود.

نام لقب و کنیه امام :

    نام مبارک ایشان علی و کنیه آن حضرت ابوالحسن و مشهورترین لقب ایشان "رضا" به معنای "خشنودی" می‌باشد. امام محمدتقی علیه‌السلام امام نهم و فرزند ایشان سبب نامیده شدن آن حضرت به این لقب را اینگونه نقل می‌فرمایند: "خداوند او را رضا لقب نهاد زیرا خداوند در آسمان و رسول خدا و ائمه اطهار در زمین از او خشنود بوده‌اند و ایشان را برای امامت پسندیده اند و همینطور (به خاطر خلق و خوی نیکوی امام) هم دوستان و نزدیکان و هم دشمنان از ایشان راضی و خشنود بود‌ند".

    یکی از القاب مشهور حضرت " عالم آل محمد " است. این لقب نشانگر ظهور علم و دانش ایشان می‌باشد. جلسات مناظره متعددی که امام با دانشمندان بزرگ عصر خویش، بویژه علمای ادیان مختلف انجام داد و در همه آنها با سربلندی تمام بیرون آمد دلیل کوچکی براین سخن است، که قسمتی از این مناظرات در بخش "جنبه علمی امام" آمده است. این توانایی و برتری امام، در تسلط بر علوم یکی از دلایل امامت ایشان می‌باشد و با تأمل در سخنان امام در این مناظرات، کاملاً این مطلب روشن می‌گردد که این علوم جز از یک منبع وابسته به الهام و وحی نمی‌تواند سرچشمه گرفته باشد.

  شرح تولد امام :

از قول مادر ایشان نقل شده است که: "هنگامی‌که به حضرتش حامله شدم به هیچ وجه ثقل حمل را در خود حس نمی‌کردم و وقتی به خواب می‌رفتم، صدای تسبیح و تمجید حق تعالی و ذکر "لااله‌الاالله" را از شکم خود می‌شنیدم، اما چون بیدار می‌شدم دیگر صدایی بگوش نمی‌رسید. هنگامیکه وضع حمل انجام شد، نوزاد دو دستش را به زمین نهاد و سرش را به سوی آسمان بلند کرد و لبانش را تکان می‌داد؛ گویی چیزی می‌گفت" (2).

     نظیر این واقعه، هنگام تولد دیگر ائمه و بعضی از پیامبران الهی نیز نقل شده است, از جمله حضرت عیسی که به اراده الهی در اوان تولد، در گهواره لب به سخن گشوده و با مردم سخن گفتند که شرح این ماجرا در قرآن کریم آمده است.(3)ایشان در سن 35 سالگی عهده‌دار مسئولیت امامت ورهبری شیعیان گردیدند و حیات ایشان مقارن بود با خلافت خلفای عباسی که سختی‌ها و رنج بسیاری رابر امام رواداشتند و سر انجام مامون عباسی ایشان رادرسن 55 سالگی به شهادت رساند.     

همسران:

 1. سبیکه یا خیزران، مادر امام محمد تقى (ع).

2. ام حبیبه (دختر مأمون).

و چند ام ولد.

فرزندان:

1. امام محمد تقى (ع) یا جواد الائمه  که پس از شهادت پدرش، در سن هفت سالگى به امامت رسید.

علماى شیعه امام جواد را تنها فرزند امام رضا (ع) دانسته‌اند؛ اما در برخى منابع، فرزندان دیگرى نیز براى آن حضرت ذکر شده است که عبارتند از: 2. ابو محمد حسن. 3. جعفر. 4. ابراهیم. 5. حسن. 6. عایشه. 7. فاطمه.

زندگی امام در مدینه:

    حضرت رضا (علیه السلام) تا قبل از هجرت به مرو در مدینه زادگاهشان، ساکن بودند و در آنجا در جوار مدفن پاک رسول خدا و اجداد طاهرینشان به هدایت مردم و تبیین معارف دینی و سیره نبوی می‌پرداختنند. مردم مدینه نیز بسیار امام را دوست می‌داشتند و به ایشان همچون پدری مهربان می‌نگریستند. تا قبل ازاین سفر با اینکه امام بیشترسالهای عمرش را درمدینه گذرانده بود، اما در سراسرمملکت اسلامی پِیروان بسیاری داشت که گوش به فرمان اوامر امام بودند.

    امام در گفتگویی که با مامون درباره ولایت عهدی داشتند، در این باره این گونه می‌فرمایند: "همانا ولایت عهدی هیچ امتیازی را بر من نیفزود. هنگامی که من در مدینه بودم فرمان من در شرق و غرب نافذ بود و اگر از کوچه‌های شهر مدینه عبورمی کردم، عزیرتر از من کسی نبود. مردم پیوسته حاجاتشان را نزد من می آوردند و کسی نبود که بتوانم نیاز او را برآورده سازم، مگراینکه این کار را انجام می دادم و مردم به چشم عزیز و بزرگ خویش، به من مى‌نگریستند".

امامت حضرت رضا (علیه السلام ) :

    امامت و وصایت حضرت رضا (علیه السلام ) بارها توسط پدر بزرگوار و اجداد طاهرینشان و رسول اکرم (صلی الله وعلیه واله )اعلام شده بود. به خصوص امام کاظم (علیه السلام ) بارها در حضور مردم ایشان را به عنوان وصی و امام بعد از خویش معرفی کرده بودند که به نمونه‌ای از آنها اشاره می‌نمائیم.

    یکی از یاران امام موسی کاظم (علیه السلام ) می‌گوید:" ما شصت نفر بودیم که موسی بن‌جعفر به جمع ما وارد شد و دست فرزندش علی در دست او بود. فرمود :" آیا می‌دانید من کیستم ؟" گفتم:" تو آقا و بزرگ ما هستی". فرمود :" نام و لقب من را بگوئید". گفتم :" شما موسی بن جعفر بن محمد هستید ". فرمود :" این که با من است کیست ؟" گفتم :" علی بن موسی بن جعفر". فرمود :" پس شهادت دهید او در زندگانی من وکیل من است و بعد از مرگ من وصی من می باشد"". (4) در حدیث مشهوری نیزکه جابر از قول نبى ‌اکرم نقل می‌کند امام رضا (علیه السلام ) به عنوان هشتمین امام و وصی پیامبر معرفی شده‌اند. امام صادق (علیه السلام ) نیز مکرر به امام کاظم می‌فرمودند که "عالم‌ آل‌محمد از فرزندان تو است و او وصی بعد از تو می‌باشد".

اصحاب ویاران:

 1. دعبل بن على خزاعى.

2. حسن بن على وشّاء بجلى.

3. حسن بن على بن فضال.

4. حسن بن محبوب.

5. زکریا بن آدم اشعرى قمى.

6. صفوان بن یحیى بجلى.

7. محمد بن اسماعیل بن بزیع.

8. نصر بن قابوس.

9. ریّان بن صلت.

10. محمد بن سلیمان دیلمى.

11. على بن حکم انبارى.

12. عبداللّه بن مبارک نهاوندى.

13. حمّاد بن عثمان.

14. حسن بن سعید اهوازى.

15. محمد بن سنان.

  البته تعداد یاران و اصحاب آن حضرت، بیش از این است وما در این جا تنها  به نام تعداد اندکى از آنان اکتفا کردیم.

زمامداران معاصر:

1. منصور عباسى (158-136 ق.).

2. مهدى عباسى (169-158 ق.).

3. هادى عباسى (170-169 ق.).

4. هارون الرشید (193-170 ق.).

5. محمد امین (198-193 ق.).

6. مأمون عباسى (218-196 ق.).

تاریخ سیاسی امام رضا:

پس از نبرد میان امین و مأمون، فرزندان هارون الرشید، براى به دست آوردن منصب خلافت و پیروزى نهایىِ مأمون بر امین، در سال 201 هجرى امام رضا(ع) به اجبار و اکراه مأمون به ولایت‏عهدى وى برگزیده شد. مأمون با این که در ظاهر براى امام رضا(ع) احترام ویژه‏اى قائل بود و ایشان را بر همگان، از جمله علویان و عباسیان، مقدم میداشت، اما در ضمیر خود، به مقام علمى و اجتماعى آن حضرت رشک می‏برد و کینه ایشان را در دل داشت. سرانجام نیز با توطئه ‏اى پنهان، آن حضرت را به شهادت رساند.

           

    موقعییت سیاسی :

    مدت امامت امام هشتم در حدود بیست سال بود که می‌توان آن را به سه بخش جداگانه تقسیم کرد :

    1- ده سال اول امامت آن حضرت، که همزمان بود با زمامداری هارون.

    2- پنج سال بعد از‌ آن که مقارن با خلافت امین بود.

    3- پنج سال آخر امامت آن بزرگوار که مصادف با خلافت مأمون و تسلط او بر قلمرو اسلامی آن روز بود.

    مدتی از روزگار زندگانی امام رضا (علیه السلام ) همزمان با خلافت هارون الرشید بود. در این زمان است که مصیبت دردناک شهادت پدر بزرگوارشان و دیگر مصیبت‌های اسفبار برای علویان ( سادات و نوادگان امیرالمؤمنین) واقع شده است. در آن زمان کوشش‌های فراوانی در تحریک هارون برای کشتن امام رضا (علیه السلام ) می‌شد تا آنجا که در نهایت هارون تصمیم بر قتل امام گرفت؛ اما فرصت نیافت  نقشه خود را عملی کند. بعد از وفات هارون فرزندش امین به خلافت رسید. در این زمان به علت مرگ هارون ضعف و تزلزل بر حکومت سایه افکنده بود و این تزلزل و غرق بودن امین درفساد و تباهی باعث شده بود که او و دستگاه حکومت, از توجه به سوی امام و پیگیری امر ایشان بازمانند. از این رو می‌توانیم این دوره را در زندگی امام دوران آرامش بنامیم.

    اما سرانجام مأمون عباسی توانست برادر خود امین را شکست داده و اورابه قتل برساند و قبای قدرت را به تن نماید و توانسته بود با سرکوب شورشیان فرمان خود را در اطراف واکناف مملکت اسلامی جاری کند. وی حکومت ایالت عراق را به یکی از عمال خویش واگذار کرده بود و خود در مرو اقامت گزید  و فضل ‌بن ‌سهل را که مردی بسیار  سیاستمدار بود ، وزیر و مشاور خویش قرار داد. اما خطری که حکومت او را تهدید می‌کردعلویان بودند که بعد از قرنی تحمل شکنجه وقتل و غارت, اکنون با استفاده از فرصت دودستگی در خلافت هر یک به عناوین مختلف در خفا و آشکار علم مخالفت با مأمون را برافراشته و خواهان براندازی حکومت عباسی بودند؛ به علاوه آنان در جلب توجه افکار عمومی مسلمین به سوی خود ، و کسب حمایت آنها موفق گردیده بودند و دلیل آشکاربر این مدعا این است که هر جا علویان بر ضد حکومت عباسیان قیام و شورش می کردند, انبوه مردم از هر طبقه دعوت آنان را اجابت کرده و به یاری آنها بر می‌خواستندو این ،بر اثر ستم‌ها وناروائیها وانواع شکنجه‌های دردناکی بود که مردم و بخصوص علویان از دستگاه حکومت عباسی دیده بودند. ا زاین رو مأمون درصدد بر آمده بود تاموجبات برخورد با علویان را برطرف کند. بویژه که او تصمیم داشت تشنجات و بحران‌هایی را که موجب ضعف حکومت او شده بود از میان بردارد و برای استقرار پایه‌های قدرت خود ، محیط را امن و آرام سازد. لذا با مشورت وزیر خود فضل‌بن‌سهل تصمیم گرفت تا دست به خدعه‌ای بزند. او تصمیم گرفت تا خلافت را به امام پیشنهاد دهد وخود از خلافت به نفع امام کناره‌ گیری کند, زیرا حساب می‌کرد نتیجه از دو حال بیرون نیست ، یا امام می‌پذیرد و یا نمی‌پذیرد و در هر دو حال برای خوداو و خلافت عباسیان، پیروزی است. زیرا اگر بپذیرد ناگزیر, بنابر شرطی که مأمون قرار می‌داد ولایت عهدی آن حضرت را خواهد داشت و همین امر مشروعیت خلافت او را پس از امام نزد تمامی گروه‌ها و فرقه‌های مسلمانان تضمین می‌کرد. بدیهی است  برای مأمون آسان بود در مقام ولایتعهدی بدون این که کسی آگاه شود، امام را از میان بردارد تا حکومت به صورت شرعی و قانونی به او بازگردد. در این صورت علویان با خوشنودی به حکومت می‌نگریستند و شیعیان خلافت او را شرعی تلقی می‌کردند و او را به عنوان جانشین امام می پذیرفتند.ازطرف دیگر چون مردم حکومت را مورد تاییدامام می دانستند لذا قیامهایی که برضدحکومت می شد جاذبه و مشروعیت خود را از دست می‌داد.

    او می‌اندیشید اگر امام خلافت را نپذیرد ایِشان را به اجبار ولیعهد خودمی کند که دراینصورت بازهم خلافت وحکومت او درمیا ن مردم و شیعیان توجیه می گردد ودیگر اعتراضات وشورشهایی که به بهانه غصب خلافت وستم, توسط عباسیان انجام می گرفت دلیل وتوجیه خودراازدست می دادوبااستقبال مردم ودوستداران امام مواجه نمی شد. ازطرفی اومی توانست امام را نزد خود ساکن کند و از نزدیک مراقب رفتار امام و پیروانش باشد و هر حرکتی از سوی امام و شیعیان ایشان را سرکوب کند.  همچنین اوگمان می کردکه ازطرف دیگر شیعیان و پیروان امام ، ایشان را به خاطر نپذیرفتن خلافت  در معرض سئوال و انتقاد قرار خواهند دادوامام جایگاه خودرادرمیان دوستدارانش ازدست می دهد.

        

   سفر به سوی خراسان:

    مأمون برای عملی کردن اهداف ذکر شده چند تن از مأموران مخصوص خود را به مدینه, خدمت حضرت رضا (علیه السلام ) فرستاد تا حضرت را به اجبار به سوی خراسان روانه کنند. همچنین دستور داد حضرتش را از راهی که کمتر با شیعیان برخورد داشته باشد, بیاورند. مسیر اصلی در آن زمان راه کوفه ، جبل ، کرمانشاه و قم بوده است که نقاط شیعه‌نشین و مراکز قدرت شیعیان بود. مأمون احتمال می‌داد که ممکن است شیعیان با مشاهده امام در میان خود به شور و هیجان آیند و مانع حرکت ایشان شوند و بخواهند آن حضرت را در میان خود نگه دارند که در این صورت مشکلات حکومت چند برابر می‌شد. لذا امام را از مسیر بصره ، اهواز و فارس به سوی مرو حرکت داد.ماموران او نیزپیوسته حضرت رازیر نظر داشتندواعمال امام رابه او گزارش می دادند.

واقعه‌ی  حدیث سلسلة الذهب :

    در طول سفر امام به مرو ، هرکجا توقف می‌فرمودند, برکات زیادی شامل حال مردم ان منطقه می شد. از جمله هنگامی‌که امام در مسیر حرکت خود وارد نیشابور شدند و در حالی که در محملی قرار داشتند از وسط شهر نیشابور عبور کردند. مردم زیادی که خبر ورود امام به نیشابور را شنیده بودند, همگی به استقبال حضرت آمدند. در این هنگام دو تن از علما و حافظان حدیث نبوی, به همراه گروه‌های بیشماری از طالبان علم و اهل حدیث و درایت، مهار مرکب را گرفته وعرضه داشتند :" ای امام بزرگ و ای فرزند امامان بزرگوار، تو را به حق پدران پاک و اجداد بزرگوارت سوگند می‌دهیم که رخسار فرخنده خویش را به ما نشان دهی و حدیثی از پدران و جد بزرگوارتان پیامبر خدا برای ما بیان فرمایی تا یادگاری نزد ما باشد ". امام دستور توقف مرکب را دادند و دیدگان مردم به مشاهده طلعت مبارک امام روشن گردید. مردم از مشاهده جمال حضرت بسیار شاد شدند به طوری که بعضی از شدت شوق می‌گریستند و آنهایی که نزدیک ایشان بودند ، بر مرکب امام بوسه می‌زدند. ولوله عظیمی در شهر طنین افکنده بود به طوری که بزرگان شهر با صدای بلند از مردم می‌خواستند که سکوت نمایند تا حدیثی از آن حضرت بشنوند. تا اینکه پس از مدتی مردم ساکت شدند و حضرت حدیث ذیل را کلمه به کلمه از قول پدر گرامیشان و از قول اجداد طاهرینشان به نقل از رسول خدا و به نقل از جبرائیل از سوی حضرت حق سبحانه و تعالی املاء فرمودند: " کلمه لااله‌الاالله حصار من است پس هرکس آن را بگوید داخل حصار من شده و کسیکه داخل حصار من گردد ایمن از عذاب من خواهد بود. " سپس امام فرمودند: " اما این شروطی دارد و من خود از جمله آن شروط هستم ".

    این حدیث بیانگر این است که از شروط اقرار به کلمه لااله‌الاالله که مقوم اصل توحید در دین می‌باشد، اقرار به امامت آن حضرت و اطاعت وپذیرش گفتار و رفتارامام می‌باشد که از جانب خداوند تعالی تعیین شده است. در حقیقت امام شرط رهایی از عذاب الهی را توحید و شرط توحید را قبول ولایت و امامت می‌دانند.

   ولایت عهدی:

  چون حضرت رضا (علیه السلام ) وارد مرو شدند, مأمون از ایشان استقبال شایانی کرد و در مجلسی که همه ارکان دولت حضور داشتند صحبت کرد و گفت :" همه بدانند من در آل عباس و آل علی (علیه السلام ) هیچ کس را بهتر و صاحب حق‌تر به امر خلافت از علی‌بن‌موسی‌رضا (علیه السلام ) ندیدم". پس از آن به حضرت رو کرد و گفت:" تصمیم گرفته‌ام که خود را از خلافت خلع کنم و آنرا به شما واگذار نمایم". حضرت فرمودند:" اگر خلافت را خدا برای تو قرار داده جایز نیست که به دیگری ببخشی و اگر خلافت از آن تو نیست ، تو چه اختیاری داری که به دیگری تفویض نمایی ". مأمون بر خواسته خود پافشاری کرد و بر امام اصرار ورزید. اما امام فرمودند :‌ " هرگز قبول نخواهم کرد ". وقتی مأمون مأیوس شد گفت:" پس ولایت عهدی را قبول کن تا بعد از من شما خلیفه و جانشین من باشید". این اصرار مأمون و انکار امام تا دو ماه طول کشید و حضرت قبول نمی‌فرمودند و می‌گفتند :" از پدرانم شنیدم, من قبل از تو از دنیا خواهم رفت و مرا با زهر شهید خواهند کرد و بر من ملائک زمین و آسمان خواهند گریست و در وادی غربت در کنار هارون ‌الرشید دفن خواهم شد". اما مأمون بر این امر پافشاری نمود تا آنجاکه مخفیانه و در مجلس خصوصی حضرت را تهدید به مرگ کرد. لذا حضرت فرمودند :" اینک که مجبورم, قبول می‌کنم به شرط آنکه کسی را نصب یا عزل نکنم و رسمی را تغییر ندهم و سنتی را نشکنم و از دور بر بساط خلافت نظرداشته باشم". مأمون با این شرط راضی شد. پس از آن حضرت، دست را به سوی آسمان بلند کردند و فرمودند: " خداوندا ! تو می‌دانی که مرا به اکراه وادار نمودند و به اجبار این امر را اختیار کردم؛ پس مرا مؤاخذه نکن همان گونه که دو پیغمبر خود یوسف و دانیال را هنگام قبول ولایت پادشاهان زمان خود مؤاخذه نکردی. خداوندا عهدی نیست جز عهد تو و ولایتی نیست مگر از جانب تو، پس به من توفیق ده که دین تو را برپا دارم و سنت پیامبر تو را زنده نگاه دارم. همانا که تو نیکو مولا و نیکو یاوری هستی" .

غنای علمی امام :

    مأمون که پیوسته شور و اشتیاق مردم نسبت به امام واعتبار بی‌همتای امام را در میان ایشان می‌دید می خواست تااین قداست واعتبار را خدشه دارسازدوازجمله کارهایی که برای رسیدن به این هدف انجام داد تشکیل جلسات مناظره‌ای بین امام و دانشمندان علوم مختلف از سراسر دنیا  بود، تا آنها با امام به بحث بپردازند، شاید بتوانند امام را ازنظر علمی شکست داده ووجهه علمی امام را زیرسوال ببرند.که شرح یکی از این مجالس را می‌آوریم:

    "برای یکی از این مناظرات مأمون فضل‌بن‌سهل را امر کرد که اساتید کلام و حکمت را از سراسر دنیا دعوت کند تا با امام به مناظره بنشینند. فضل نیز اسقف اعظم  نصاری و بزرگ علمای یهود و روسای صابئین ( پیروان حضرت یحیی) بزرگ موبدان زرتشتیان و دیگر متکلمین وقت را دعوت کرد. مأمون هم آنها را به حضور پذیرفت و از آنها پذیرایی شایانی کرد و به آنان گفت:" دوست دارم که با پسر عموی من ( مأمون از نوادگان عباس عموی پیامبر است که ناگزیر پسر عمومی امام می باشد.) که از مدینه پیش من آمده مناظره کنید". صبح رروز بعد مجلس آراسته‌ای تشکیل داد و مردی را به خدمت حضرت رضا (علیه السلام ) فرستاد و حضرت را دعوت کرد. حضرت نیز دعوت او را پذیرفتند و به او فرمودند :" آیا می‌خواهی بدانی که مأمون کی از این کار خود پشیمان می‌شود". او گفت : "بلی فدایت شوم". امام فرمودند :" وقتی مأمون دلایل مرا بر رد اهل تورات از خود تورات و بر اهل انجیل از خود انجیل و از اهل زبور از زبورشان و بر صابئین بزبان ایشان و بر آتش‌پرستان بزبان فارسی و بر رومیان به زبان رومی‌شان بشنود و ببیند که سخنان تک ‌تک اینان را رد کردم و آنها سخن خود را رها کردند و سخن مرا پذیرفتند آنوقت مأمون می‌فهمد که توانایی کاری را که می‌خواهد انجام دهد ندارد و پشیمان می‌شود و لاحول و لا قوه الا بالله العلی العظیم". سپس حضرت به مجلس مأمون تشریف ‌فرما شدند و با ورود حضرت مأمون ایشان را برای جمع معرفی کرد و سپس گفت : " دوست دارم با ایشان مناظره کنید ". حضرت رضا (علیه السلام)نیز با تمامی آنها از کتاب خودشان درباره دین و مذهبشان مباحثه نمودند. سپس امام فرمود:" اگر کسی درمیان شما مخالف اسلام است بدون شرم و خجالت سئوال کند". عمران صایی که یکی از متکلمین بود از حضرت سئوالات بسیاری کرد و حضرت تمام سئوالات او را یک به یک پاسخ گفتند و او را قانع نمودند. او پس از شنیدن جواب سئوالات خود از امام  شهادتین را بر زبان جاری کرد و اسلام آورد و با برتری مسلم امام، جلسه به پایان رسید و مردم متفرق شدند. روز بعد حضرت، عمران صایی را به حضور طلبیدند و او را بسیار اکرام کردند و از آن به بعد عمران صایی خود یکی از مبلغین دین مبین اسلام گردید.

   - رجاءابن ضحاک که ازطرف مامون مامور حرکت دادن امام ازمدینه به سوی مرو بود,می گوید: "آن حضرت در هیچ شهری وارد نمی شد مگر اینکه مردم از هرسو به او روی می آوردند و مسائل دینی خود را از امام می پرسیدند.ایشان نیز به آنها پاسخ می گفت و احادیث بسیاری از پیامبر خدا و حضرت علی (علیه السلام) بیان می فرمود.هنگامی که ازاین سفربازگشتم نزد مامون رفتم .او ازچگونگی رفتار امام در طول سفر پرسید و من نیز آنچه را در طول سفر از ایشان دیده بودم بازگوکردم . مامون گفت: "آری، ای پسرضحاک !ایشان  بهترین، دانا ترین و عابدترین مردم روی زمین است".

    اخلاق و منش امام:

    خصوصیات اخلاقی و زهد و تقوای آن حضرت به گونه ای بود که حتی دشمنان خویش را نیز شیفته و مجذوب خود کرده بود. با مردم در نهایت ادب تواضع و مهربانی رفتار می کرد و هیچ گاه خود را از مردم جدا نمی نمود.

    یکی از یاران امام می گوید:" هیچ گاه ندیدم که امام رضا (علیه السلام) در سخن بر کسی جفا ورزد و نیز ندیدم که سخن کسی را پیش از تمام شدن قطع کند. هرگز نیازمندی را که می توانست نیازش را برآورده سازد رد نمی کرد در حضور دیگری پایش را دراز نمی فرمود. هرگز ندیدم به کسی ازخدمتکارانش بدگوئی کند.  خنده او قهقه نبود بلکه تبسم می فرمود. چون سفره غذا به میان می آمد, همه افراد خانه حتی دربان و مهتر را نیز بر سر سفره خویش می نشاند و آنان همراه با امام غذا می خوردند. شبها کم می خوابید و بسیاری از شبها را به عبادت می گذراند. بسیار روزه می گرفت و روزه سه روز در ماه را ترک نمی کرد. کار خیر و انفاق پنهان بسیار داشت. بیشتر در شبهای تاریک, مخفیانه به فقرا کمک می کرد".(5) یکی دیگر از یاران ایشان می گوید:" فرش آن حضرت در تابستان حصیر و در زمستان پلاسی بود. لباس او در خانه درشت و خشن بود, اما هنگامی که در مجالس عمومی شرکت می کرد ،  خود را می آراست (لباسهای خوب و متعارف می پوشید).(6) شبی امام میهمان داشت، در میان صحبت چراغ ایرادی پیدا کرد، میهمان امام دست پیش آورد تا چراغ را درست کند، اما امام نگذاشت و خود این کار را انجام داد و فرمود:" ما گروهی هستیم که میهمانان خود را به کار نمی گیریم". (7)

    شخصی به امام عرض کرد:" به خدا سوگند هیچکس در روی زمین ازجهت برتری و شرافت اجداد، به شما نمی رسد". امام فرمودند:" تقوی به آنان شرافت داد و اطاعت پروردگار آنان را بزرگوار ساخت". (8)

    مردی از اهالی بلخ می گوید:" در سفر خراسان با امام رضا( علیه السلام) همراه بودم. روزی سفره گسترده بودند و امام همه خدمتگذران حتی سیاهان را بر آن سفره نشاند تا همراه ایشان غذا بخورند. من به امام عرض کردم:" فدایت شوم بهتر است اینان بر سفره ای جداگانه بنشینند".امام فرمود:" ساکت باش, پروردگار همه یکی است. پدر و مادر همه یکی است و پاداش هم به اعمال است". (9)

    یاسر، خادم حضرت می گوید: "امام رضا (علیه السلام) به ما فرموده بود:" اگر بالای سرتان ایستادم (و شما را برای کاری طلبیدم) و شما مشغول غذا خوردن بودید بر نخیزید تا غذایتان تمام شود:، به همین جهت بسیار اتفاق می افتاد که امام ما را صدا می کرد و در پاسخ او می گفتند:" به غذا خوردن مشغولند" و آن گرامی می فرمود: "بگذارید غذایشان تمام شود".(10)

- یکبار غریبی خدمت امام رسید و سلام کرد و گفت:" من از دوستداران شما و پدران و اجدادتان هستم. ازحج بازگشته ام و خرجی راه را تمام کرده ام اگر مایلید مبلغی به من مرحمت کنید تا خود را به وطنم برسانم و در آنجا معادل همان مبلغ را صدقه خواهم داد زیرا من در شهر خویش فقیر نیستم و اینک در سفر نیازمند مانده ام". امام برخاست و به اطاقی دیگر رفت واز پشت در دست خویش را بیرون آورد و فرمود:" این دویست دینار را بگیر و توشه راه کن و لازم نیست که از جانب من معادل آن صدقه دهی".

    آن شخص نیز دینار ها را گرفت و رفت. از امام پرسیدند:" چرا چنین کردید که شما را هنگام گرفتن دینار ها نبیند؟" فرمود:" تا شرمندگی نیاز و سوال را در او نبینم ".(11)

    امامان معصوم و گرامی ما در تربیت پیروان و راهنمایی ایشان تنها به گفتار اکتفا نمی کردند و در مورد اعمال آنان توجه و مراقبت ویژه ای مبذول می داشتند.

    یکی از یاران امام رضا (علیه السلام) می گوید:" روزی همراه امام به خانه ایشان رفتم. غلامان حضرت مشغول بنایی بودند. امام در میان آنها غریبه ای دید و پرسید:" این کیست ؟" عرض کردند:" به ما کمک می کند و به او دستمزدی خواهیم داد".امام فرمود:" مزدش را تعیین کرده اید؟" گفتند:" نه هر چه بدهیم می پذیرد".امام برآشفت و به من فرمود:" من بارها به اینها گفته ام که هیچکس را نیاورید مگر آنکه قبلا مزدش را تعیین کنید و قرارداد ببندید. کسی که بدون قرارداد و تعیین مزد، کاری انجام می دهد، اگر سه برابر مزدش را بدهی باز گمان می کند مزدش را کم داده ای ولی اگر قرارداد ببندی و به مقدار معین شده بپردازی از تو خشنود خواهد بود که طبق قرار عمل کرده ای و در این صورت اگر بیش از مقدار تعیین شده چیزی به او بدهی, هر چند کم و ناچیز باشد؛ می فهمد که بیشتر پرداخته ای و سپاسگزار خواهد بود"". (12)

    خادم حضرت می گوید:" روزی خدمتکاران میوه ای می خوردند. آنها میوه را به تمامی نخورده و باقی آنرا دور ریختند. حضرت رضا (علیه السلام) به آنها فرمود:" سبحان الله اگر شما از آن بی نیاز هستید, آنرا به کسانی که بدان نیازمندند بدهید".

+ نوشته شده در چهارشنبه 1 تير 1401ساعت 13:55 توسط Ali Farhadi |


تجاوز و تشریفات عفاف

تجاوز و تشریفات عفاف.

تجاوز عبور از خط قرمز و حریم حقوقی وحقیقی خود و دیگران است.

هر گونه عبور کردن و ورود بی اجازه به حریم دیگران تجاوز محسوب می شود.

دزدیدن.

وسط سخن کسی پریدن.

مداخله کردن.

دید زدن

دستمالی کردن بی اجازه

سرک کشیدن و تجسس در کار دیگران

گوش کاری کردن.

تملق و چرب زبانی.

نمایش دادن اندام و صدا و بو و... 

جلوه نمایی و لوندی کردن برای غیر

غر زدن.بهانه گیری.

 بلند حرف زدن.

سیاهنمایی کردن.

غیبت کردن.

تهمت زدن.

بوق بی جا زدن.

 تجاوز محسوب می شود.

مصادیق  در تجاوز زیاد است‌.

قوانین منع تجاوز در سراسر جهان دسته بندی شده و بسیار قاطع با متجاوز برخورد می شود.

پاره ای از زنها لوندی کردن را مهارت می دانند درحالیکه لوندی خارج از محدوده تجاوز به خودشان است. و تجاوز درحق بیننده است که تحریک به تعرض می شود.

طمع بیمار دلان، از لینت ولوندی است

می گوید؛  طمع ننداز طُعمه می شوید

سوره احزاب۳۲ می فرماید.

یا نسا النبی

لستن کاحد من النساء ان‌اتقیتن

فلا تخضعن بالقول

فیطمع الذی فی قلبه مرض

وقلن قولا معروفا.

نرم زبانی وچرب زبانی و عشوه گری  و طنازی نکنید

باعث به طمع انداختن کسی نشوید

آیات مهمی در دستور کار مهارت کلامی و رفتاری برای صیانت از عفاف داریم:

ازجمله سوره نور آیات ۳۰و۳۱

سفارش خدا به مردان در اولویت است

ای مردان اهل باور چشمانتان را ازنگاه های بیهوده و آلود مراقبت کنید. خودتان را جمع وجور کنید 

ودر آیه بعد به زنها فرمود از چشم و دل و زبان  خود مراقبت کنید  وسر وسینه خود رابپوشانید...

بازدارنده هایی که خداوند برای مصونیت از گزند تجاوز و طمع ورزی بیماردلان معرفی کرده است همچنان کارایی و قدرت باز دارندگی خود را  حائز است.

آیین شکوهمند اسلام و کتاب ارزشمند قران  مملو از  لاها ولم ها و لن هایی است که برای مصونیت از خدشه وگرفتاری ها، بازدارندگی هایش را در غالب ایات الاحکام بیان می کند.

ولن ترضی عنک الیهود

ولاتتبع خطوات الشیطان

ولا یغتب بعضکم بعصا

ولا تجسسوا

ولا تهنوا

ولامتخذی الاخدان  و....

دزدی نکنید.

غیبت نکنید.

تجسس نکنید.

بد گمانی نکنید.

بداخلاقی  نکنید

بد عهدی نکنید.

پُشت سر کسی غیبت نکنید

خیانت نکنید

زنا نکنید

لواط ومساحقه نکنید.

دوست بد نگیرید.

 بیهوده گویی نکنید

چشم چرانی نکنید.

بدزبانی نکنید.

بد دلی نکنید.

گناه و اشتباه نکنید..

زیراباید تاوان تمام این بخود آسیب زدن ها را پس بدهید و بپذیرید.

از این رو التزام عملی نسبت به آموزه ها وباورهایی که پذیرفته ایم در سلامتی و مصونیت و عزت وآسایش ما موثر است.

جامعه با فرهنگ و توسعه یافته با همین التزامات عملی همگانی به پویش ورشد نایل می شود.

هر اندازه در جامعه قانونمندی و قانون مداری و دقت در قانونگرایی باشد سطح رفاه وامنیت پایدار ان جامعه بالاتر خواهد بود.

و رعایت عفاف وحجاب مبتنی بر پذیرش مقتضیات زمانی واقلیمی  یکی از همین مصونیت های موعود وحیانی است.

والی الله المصیر

حمیدرضاابراهیم زاده

۹خرداد۱۴۰۱

 

تمامی حقوق مربوط به این اثر درانحصار مولف محفوظ می باشد

+ نوشته شده در چهارشنبه 1 تير 1401ساعت 13:51 توسط Ali Farhadi |

نقش ادبیات و داستان و رمان بر توسعه۱


امروز  جلسه اخر یکی از کلاسهایم هست ومن باید نگاهم را درباره  نقش ادبیات در توسعه را بگویم.
نقش وخاستگاه رمان و ادبیات و تاثیر و استیلای آن برجامعه.
البته بر بومی گرایی موضوع اصرار دارم که تحقیقات وپژوهشها برای رشد جامعه ماهم کار بردی داشته باشد
مهمترین و بزرگترین  وتاثیر گذار ترین رمانهای ایران در حاضر "کلیدر" اثر  محمود  دولت آبادی .
"سووشون"  و"شهری چون بهشت" اثر سیمین دانشور.
"چشمهایش" بزرگ علوی
"یعقوب لیث " باستانی پاریزی
"کیمیا خاتون" سعیده قدس
"کوچه اقاقیا"  راضیه تجار
"من وپروانه" رستم کوشان
"پریچهر" مودب پور
"آینه های در دار" هوشنگ گلشیری
"مدیر مدرسه "و "زن زیادی"جلال آل احمد
"بوف کور "صادق هدایت
"درخت انجیر معابد" احمد محمود
 "زندگی باید کرد" اثر منصوره اتحادیه
"سمفونی مردگان" عباس معروفی  و... است.
که بابرخی از آثار مطرح تاریخ ادبیات جهان در حوزه رمان برابری می کند.
رمانهای تاثیر گذار ومطرح دنیا در حاضر
"جود گمنام " و "تس" اثر تامس هادی
"قلعه حیوانات " جورج اورول
"خوشه های خشم" جان اشتاین بک
"دزیره" آن ماری سلینکو
"عشق اول" ایوان تورگنیف
"ربه کا" دافنه دو موریه
کلبه عمو تام  هریت بیچر استو
"غرور وتعصب" و" ترغیب" جین آستین
"جین ایر" شارلوت برونته
"صد سال تنهایی" گابریل گارسیا مارکز
"بازار خود فروشی" ویلیام تکری
"شازده کوچولو" انتوان دوسنت اگزوپری
"دارو ندار" اروین شاو
"مسیح هرگز به اینجا نرسید" کارلو لوی
"آخرین وسوسه مسیح" نیکوس کازانتا کیس
"خانم دلوی" ویرجینیا وولف
"محاکمه" فرانتس کافکا
"حرامیان" ولیام فاکنر
"زنان کوچک" لوئیزا می الکت
"دون کیشوت " میگل دوسل وانتس
"جنگ وصلح "تولستوی و...
"انا کارنینا" ی  لئون تولستوی به همان اندازه  موثر و مقتدر بر فرهنگ جامعه اش  است که اقتدار کلیدر بر ادبیات و شیوایی و تاثیرات فرهنگی اش شفاف  و موثر است.
همچنین  سیر "تاریخ نگاری"  با ملغمه هایی از عناصر داستان و رمان در آثار مورخین ونویسندگان صاحب نام وقلم غربی وجود دارد.
  بسیاری از وقایع تاریخی مربوط تاریخ ایران  و اسطوره های ما تحت عنوان رمانهای تاریخی مربوط به جامعه و فرهنگ ما به قلم غربی ها نگاشته شده است.
مانند ؛
"خواجه ی تاجدار" اثر  ژان کور
"نادرشاه افشار" اثر جمسن فریزر
"خداوند الموت"  اثر پل آمیر
"غزالی در بغداد" اثر ادوار توماس
"داریوش بزرگ" اثر یاکوب ابوت
"محمد پیامبری که از نو باید شناخت" اثر کنستان وی رژیل گیورگو
"تیمور جهانگشا" اثر جاستین  ماروتسی
"تاریخ ایران" پیتر آوری
"ایران بین دو انقلاب" اثر یرواند آبراهامیان
"عارف تاجدار شاه اسماعیل صفوی "اثر جیمز داون
"امام حسین و ایران" اثر کورت فریشلر
"در آمدی بر اسلام، قرآن ومعجزه" اثر آنماری شیمل
"عهدین و قرآن وعلم" اثر بوکای
"خدمت وخیانت مترجمان قرآن" اثر آرتور جان آربری
"قرآن های عصر اموی" اثر فرانسوا دروش
"سرگذشت ابن سینا" اثر ژیلبرت سینوئه
"عایشه بعد از پیامبر" اثر کورت فیشلر
وبسیاری از آثار فاخر دیگر  که توسط غربی ها تالیف وتدوین گردیده است.
وهمین امر جای تامل و تحقیق دارد.
اما در برخی از آثار ایرانیان نشانه های رسوخ و تاثیر در آثار دیگران وجود دارد.
"شوهر آهو خانم " اثرعلی محمد افغانی. "چشمهایش" بزرگ علوی. 
"عزاداران بیل" غلامحسین ساعدی و بسیاری از آثار فاخر قلمرو رمان و داستان نقش ویژه ای در بوجود آمدن آثار دیگر نیز گردیدند مثلا  فیلم سینمایی" گاو" براساس بخشی از داستان "عزاداران بیَل" ساخته شده است.
رمانها رسالت دارند تا پدیده ها ورفتارها و آموزه ها و انتقادات وتعارضات اجتماعی وفرهنگی و سیاسی و اقتصادی را در خود ضبط و به جامعه منتشر و منتقل کنند.
عزاداران بیل اثر غلامحسین ساعدی
به سیه روزی مردمی که ازحیّز انتفاع  توجه خارج شده و در گرفتاری ها و بیماری هایشان وانهاده شده و در دامنه خرافات وانحرافات برای زنده ماندن دست وپا می زنند و زندگی می کنند و این تلاش مذبوحانه برای رسیدن به آرامش منجر به نیستی و هیچ می شود...
در بررسی وتحلیل این نگاه بیشتر به "پوچگرایی"و سیاه نمایی نسبت به آموزه های دینی بر می خوریم . که اکنون جای بحث ما نیست.
رمانها در مقاطع زمانی خود رسولان روش اندیشه و گفتگو هستند.
سزاواری هایی که در رمانها برای بایستگی ها و شایستگی های رفتار  وجود دارند  راهکارهایی به همراه دارند که اغلب اخذ نتیجه را به خواننده وا گذار می کنند.
تعارضاتی  نیز دراین بین براثر غلبه شیوه اندیشوری در راهبری وپیجویی وجود دارد  که نگاه نویسنده است واز این منظر  نویسندگان و ادیبان و مفاخر قلم را مهندس فکر وفرهنگ می دانیم
که رسالت بالایی را برای پویایی و رشد جامعه دارند، تا توسعه پذیری با عنصر آموزه ها وروشهای فکری به جامعه تزریق شود و یا در حقیقت آموزه ها از این شریان ها آموزش داده شود.
آموزش سبک زندگی باتوجه به مقتضیات زمانی و اقلیمی وفرهنگی و در آثار داستان نویسان و رمان نگاران جریان دارد .
روشهای "وادار کردن" مخاطبان ویا مردم به پذیرش سبک اندیشیدن توسط مهندسان فکر وفرهنگ در آثاری همچون  رمان وداستان وفیلم وشعر بصورت محسوس و نامحسوس  ونرم وجود دارد .
و یکی از مهمترین رسالت های قصه و داستان در حقیقت" آموزش" است .
ودر قرآن از واژه "قُصّیه" در سوره قصص از این راز پرده برداشته است و علت این روش را پند آموزی و اندیشوری دانسته است .
سوره ۲۸ قرآن به همین دلیل به این نام، نامیده می شود. ودر آن از داستان و پدیده تولد و سیر زندگی "موسای کلیم" سخن گفته است.
واژه ی "قصّه" در لغت نامه ها به معنای پیگیری و"پیجویی" است. 
قصه در واقع چشم انداز و پیگیری یک پدیده و امر است.
در قرآن کریم آیه یازدهم سوره قصص آورده است؛ هنگامی که مادر موسی به  خواهر موسی ماموریت داد تا بدنبال گهواره ی موسی بر روی آب به تعقیب ماجرا  برود ، از واژه ،" قُصیه" استفاده شده است.
و البته داستانهای قرآن نیز مخاطبش را همواره با نکته بسیار مهمی مواجه می کند
که قصه های ما "حقیقت" است و مااین داستان ها را گفته ایم تا از آن "پند" بگیرید و دلت به این قصه آرام گیرد.
توجه به آیات ۶۳  ال عمران.
۱۲۰ سوره هود.
آیه سوم و ۱۱۱ سوره یوسف.
وبرخی دیگر از نشانه ها درباره قصه پژوهی در قرآن گویای این امر است که خداوند از این روش برای پرورش "قوه درک" و "بالغ" فکری انسانها استفاده کرده است.
بنابراین کاربرد قصه در نصوص دینی همچون قرآن و اناجیل و کتاب عهد عتیق  به دلیل جامعیت در بستر سازی برای تقویت قوه فهم ودرک مخاطبان مورد دقت و بررسی است.
در ادبیات ملل  نیز رمانها و داستانها از همین روش اقدام به "ذائقه سازی" و "مهندسی فکر" واندیشه می نمایند. و در این کشاکش آثار فاخر و بی نظیری بوجود می آید که همواره، تازه وجذاب می نمایاند
واین ماندگاری به انتخاب نوع  وشیوه نگارش و بکارگیری درست از همه عناصر کلیدی داستان و دقت و "پذیرش مقتضیات زمان" و زمانه و اقلیم منوط است.

حمیدرضاابراهیم زاده
 ۱۶ خرداد ۱۴۰۱

تمامی حقوق مربوط به این اثر در انحصار مولف محفوظ می باشد

+ نوشته شده در چهارشنبه 1 تير 1401ساعت 13:51 توسط Ali Farhadi |

به خیال رویت ای دوست

به خیال رویت ای دوست

من بی پناه آمده ام

به نسیم کوی تو

با ناله وآه آمده ام

به هوای مهرتو

آهوی دشتستان شدم

 به دیدار تو ای شاه

این همه راه آمده ام

امام رضا

 

به خیال روی تو

چه بی چراغ آمده ام

چشم بسته وبی پا

بادل داغ آمده ام

وتو ای ضامن آهو

که چلچراغ ابدی

ازدل شط وکویر و

دره ی مهجور فراغ آمده ام

هم تو پناهگاهمی

هم توچراغ راهمی

 

 

آقای من

ضامن من نمی شوی؟که بی پناه آمده ام؟


 حمیدرضاابراهیم زاده  

10شهریور1393

 

* تمامی حقوق مربوط به این اثردرانحصارمولف محفوظ است

 

+ نوشته شده در چهارشنبه 1 تير 1401ساعت 13:51 توسط Ali Farhadi |

امام رئوف

 

             سلطان سریرارتضا است رضا      هم شاه و پناه و مرتضا است رضا

 امام علی ‌بن موسی‌الرضا علیه‌السلام

هشتمین خورشید تابناک  امامت ولایت از سلاله پاک رسول خدا و هشتمین جانشین پیامبر مکرم اسلام می‌باشند.

                                     

آن حضرت در یازدهم ذیقعده سال 148 هجرى.مصادف با11 دیماه سال144 خورشیدی درمدینه متولد شدند .البته برخى ازمورخان تاریخ تولد آن حضرت را سال 151 هجرى و برخى دیگر سال 153 هجرى، پنج سال پس از وفات امام جعفر صادق(ع) دانسته‏ اند.

نسب پدرى: ابوالحسن، موسى بن جعفر بن محمد بن على بن حسین بن على ‏بن ابى‏ طالب(ع).

نام مادر: نجمه. نام‏هاى دیگرى نیز براى او همانند: تکتم، اروى، سکن، ام البنین، شقرا، خیزران، سمانه، صقر و طاهره. نقل شده است

این بانوى فاضله تربیت یافته از مکتب حمیده خانم - مادر امام موسى کاظم(ع)- به کمالات انسانى و اخلاق اسلامى دست یافته بود، بهترین زنان عصر خویش در تعقل، دیندارى و حیا بود.

نام لقب و کنیه امام :

    نام مبارک ایشان علی و کنیه آن حضرت ابوالحسن و مشهورترین لقب ایشان "رضا" به معنای "خشنودی" می‌باشد. امام محمدتقی علیه‌السلام امام نهم و فرزند ایشان سبب نامیده شدن آن حضرت به این لقب را اینگونه نقل می‌فرمایند: "خداوند او را رضا لقب نهاد زیرا خداوند در آسمان و رسول خدا و ائمه اطهار در زمین از او خشنود بوده‌اند و ایشان را برای امامت پسندیده اند و همینطور (به خاطر خلق و خوی نیکوی امام) هم دوستان و نزدیکان و هم دشمنان از ایشان راضی و خشنود بود‌ند".

    یکی از القاب مشهور حضرت " عالم آل محمد " است. این لقب نشانگر ظهور علم و دانش ایشان می‌باشد. جلسات مناظره متعددی که امام با دانشمندان بزرگ عصر خویش، بویژه علمای ادیان مختلف انجام داد و در همه آنها با سربلندی تمام بیرون آمد دلیل کوچکی براین سخن است، که قسمتی از این مناظرات در بخش "جنبه علمی امام" آمده است. این توانایی و برتری امام، در تسلط بر علوم یکی از دلایل امامت ایشان می‌باشد و با تأمل در سخنان امام در این مناظرات، کاملاً این مطلب روشن می‌گردد که این علوم جز از یک منبع وابسته به الهام و وحی نمی‌تواند سرچشمه گرفته باشد.

  شرح تولد امام :

از قول مادر ایشان نقل شده است که: "هنگامی‌که به حضرتش حامله شدم به هیچ وجه ثقل حمل را در خود حس نمی‌کردم و وقتی به خواب می‌رفتم، صدای تسبیح و تمجید حق تعالی و ذکر "لااله‌الاالله" را از شکم خود می‌شنیدم، اما چون بیدار می‌شدم دیگر صدایی بگوش نمی‌رسید. هنگامیکه وضع حمل انجام شد، نوزاد دو دستش را به زمین نهاد و سرش را به سوی آسمان بلند کرد و لبانش را تکان می‌داد؛ گویی چیزی می‌گفت" (2).

     نظیر این واقعه، هنگام تولد دیگر ائمه و بعضی از پیامبران الهی نیز نقل شده است, از جمله حضرت عیسی که به اراده الهی در اوان تولد، در گهواره لب به سخن گشوده و با مردم سخن گفتند که شرح این ماجرا در قرآن کریم آمده است.(3)ایشان در سن 35 سالگی عهده‌دار مسئولیت امامت ورهبری شیعیان گردیدند و حیات ایشان مقارن بود با خلافت خلفای عباسی که سختی‌ها و رنج بسیاری رابر امام رواداشتند و سر انجام مامون عباسی ایشان رادرسن 55 سالگی به شهادت رساند.     

همسران:

 1. سبیکه یا خیزران، مادر امام محمد تقى (ع).

2. ام حبیبه (دختر مأمون).

و چند ام ولد.

فرزندان:

1. امام محمد تقى (ع) یا جواد الائمه  که پس از شهادت پدرش، در سن هفت سالگى به امامت رسید.

علماى شیعه امام جواد را تنها فرزند امام رضا (ع) دانسته‌اند؛ اما در برخى منابع، فرزندان دیگرى نیز براى آن حضرت ذکر شده است که عبارتند از: 2. ابو محمد حسن. 3. جعفر. 4. ابراهیم. 5. حسن. 6. عایشه. 7. فاطمه.

زندگی امام در مدینه:

    حضرت رضا (علیه السلام) تا قبل از هجرت به مرو در مدینه زادگاهشان، ساکن بودند و در آنجا در جوار مدفن پاک رسول خدا و اجداد طاهرینشان به هدایت مردم و تبیین معارف دینی و سیره نبوی می‌پرداختنند. مردم مدینه نیز بسیار امام را دوست می‌داشتند و به ایشان همچون پدری مهربان می‌نگریستند. تا قبل ازاین سفر با اینکه امام بیشترسالهای عمرش را درمدینه گذرانده بود، اما در سراسرمملکت اسلامی پِیروان بسیاری داشت که گوش به فرمان اوامر امام بودند.

    امام در گفتگویی که با مامون درباره ولایت عهدی داشتند، در این باره این گونه می‌فرمایند: "همانا ولایت عهدی هیچ امتیازی را بر من نیفزود. هنگامی که من در مدینه بودم فرمان من در شرق و غرب نافذ بود و اگر از کوچه‌های شهر مدینه عبورمی کردم، عزیرتر از من کسی نبود. مردم پیوسته حاجاتشان را نزد من می آوردند و کسی نبود که بتوانم نیاز او را برآورده سازم، مگراینکه این کار را انجام می دادم و مردم به چشم عزیز و بزرگ خویش، به من مى‌نگریستند".

امامت حضرت رضا (علیه السلام ) :

    امامت و وصایت حضرت رضا (علیه السلام ) بارها توسط پدر بزرگوار و اجداد طاهرینشان و رسول اکرم (صلی الله وعلیه واله )اعلام شده بود. به خصوص امام کاظم (علیه السلام ) بارها در حضور مردم ایشان را به عنوان وصی و امام بعد از خویش معرفی کرده بودند که به نمونه‌ای از آنها اشاره می‌نمائیم.

    یکی از یاران امام موسی کاظم (علیه السلام ) می‌گوید:" ما شصت نفر بودیم که موسی بن‌جعفر به جمع ما وارد شد و دست فرزندش علی در دست او بود. فرمود :" آیا می‌دانید من کیستم ؟" گفتم:" تو آقا و بزرگ ما هستی". فرمود :" نام و لقب من را بگوئید". گفتم :" شما موسی بن جعفر بن محمد هستید ". فرمود :" این که با من است کیست ؟" گفتم :" علی بن موسی بن جعفر". فرمود :" پس شهادت دهید او در زندگانی من وکیل من است و بعد از مرگ من وصی من می باشد"". (4) در حدیث مشهوری نیزکه جابر از قول نبى ‌اکرم نقل می‌کند امام رضا (علیه السلام ) به عنوان هشتمین امام و وصی پیامبر معرفی شده‌اند. امام صادق (علیه السلام ) نیز مکرر به امام کاظم می‌فرمودند که "عالم‌ آل‌محمد از فرزندان تو است و او وصی بعد از تو می‌باشد".

اصحاب ویاران:

 1. دعبل بن على خزاعى.

2. حسن بن على وشّاء بجلى.

3. حسن بن على بن فضال.

4. حسن بن محبوب.

5. زکریا بن آدم اشعرى قمى.

6. صفوان بن یحیى بجلى.

7. محمد بن اسماعیل بن بزیع.

8. نصر بن قابوس.

9. ریّان بن صلت.

10. محمد بن سلیمان دیلمى.

11. على بن حکم انبارى.

12. عبداللّه بن مبارک نهاوندى.

13. حمّاد بن عثمان.

14. حسن بن سعید اهوازى.

15. محمد بن سنان.

  البته تعداد یاران و اصحاب آن حضرت، بیش از این است وما در این جا تنها  به نام تعداد اندکى از آنان اکتفا کردیم.

زمامداران معاصر:

1. منصور عباسى (158-136 ق.).

2. مهدى عباسى (169-158 ق.).

3. هادى عباسى (170-169 ق.).

4. هارون الرشید (193-170 ق.).

5. محمد امین (198-193 ق.).

6. مأمون عباسى (218-196 ق.).

تاریخ سیاسی امام رضا:

پس از نبرد میان امین و مأمون، فرزندان هارون الرشید، براى به دست آوردن منصب خلافت و پیروزى نهایىِ مأمون بر امین، در سال 201 هجرى امام رضا(ع) به اجبار و اکراه مأمون به ولایت‏عهدى وى برگزیده شد. مأمون با این که در ظاهر براى امام رضا(ع) احترام ویژه‏اى قائل بود و ایشان را بر همگان، از جمله علویان و عباسیان، مقدم میداشت، اما در ضمیر خود، به مقام علمى و اجتماعى آن حضرت رشک می‏برد و کینه ایشان را در دل داشت. سرانجام نیز با توطئه ‏اى پنهان، آن حضرت را به شهادت رساند.

           

    موقعییت سیاسی :

    مدت امامت امام هشتم در حدود بیست سال بود که می‌توان آن را به سه بخش جداگانه تقسیم کرد :

    1- ده سال اول امامت آن حضرت، که همزمان بود با زمامداری هارون.

    2- پنج سال بعد از‌ آن که مقارن با خلافت امین بود.

    3- پنج سال آخر امامت آن بزرگوار که مصادف با خلافت مأمون و تسلط او بر قلمرو اسلامی آن روز بود.

    مدتی از روزگار زندگانی امام رضا (علیه السلام ) همزمان با خلافت هارون الرشید بود. در این زمان است که مصیبت دردناک شهادت پدر بزرگوارشان و دیگر مصیبت‌های اسفبار برای علویان ( سادات و نوادگان امیرالمؤمنین) واقع شده است. در آن زمان کوشش‌های فراوانی در تحریک هارون برای کشتن امام رضا (علیه السلام ) می‌شد تا آنجا که در نهایت هارون تصمیم بر قتل امام گرفت؛ اما فرصت نیافت  نقشه خود را عملی کند. بعد از وفات هارون فرزندش امین به خلافت رسید. در این زمان به علت مرگ هارون ضعف و تزلزل بر حکومت سایه افکنده بود و این تزلزل و غرق بودن امین درفساد و تباهی باعث شده بود که او و دستگاه حکومت, از توجه به سوی امام و پیگیری امر ایشان بازمانند. از این رو می‌توانیم این دوره را در زندگی امام دوران آرامش بنامیم.

    اما سرانجام مأمون عباسی توانست برادر خود امین را شکست داده و اورابه قتل برساند و قبای قدرت را به تن نماید و توانسته بود با سرکوب شورشیان فرمان خود را در اطراف واکناف مملکت اسلامی جاری کند. وی حکومت ایالت عراق را به یکی از عمال خویش واگذار کرده بود و خود در مرو اقامت گزید  و فضل ‌بن ‌سهل را که مردی بسیار  سیاستمدار بود ، وزیر و مشاور خویش قرار داد. اما خطری که حکومت او را تهدید می‌کردعلویان بودند که بعد از قرنی تحمل شکنجه وقتل و غارت, اکنون با استفاده از فرصت دودستگی در خلافت هر یک به عناوین مختلف در خفا و آشکار علم مخالفت با مأمون را برافراشته و خواهان براندازی حکومت عباسی بودند؛ به علاوه آنان در جلب توجه افکار عمومی مسلمین به سوی خود ، و کسب حمایت آنها موفق گردیده بودند و دلیل آشکاربر این مدعا این است که هر جا علویان بر ضد حکومت عباسیان قیام و شورش می کردند, انبوه مردم از هر طبقه دعوت آنان را اجابت کرده و به یاری آنها بر می‌خواستندو این ،بر اثر ستم‌ها وناروائیها وانواع شکنجه‌های دردناکی بود که مردم و بخصوص علویان از دستگاه حکومت عباسی دیده بودند. ا زاین رو مأمون درصدد بر آمده بود تاموجبات برخورد با علویان را برطرف کند. بویژه که او تصمیم داشت تشنجات و بحران‌هایی را که موجب ضعف حکومت او شده بود از میان بردارد و برای استقرار پایه‌های قدرت خود ، محیط را امن و آرام سازد. لذا با مشورت وزیر خود فضل‌بن‌سهل تصمیم گرفت تا دست به خدعه‌ای بزند. او تصمیم گرفت تا خلافت را به امام پیشنهاد دهد وخود از خلافت به نفع امام کناره‌ گیری کند, زیرا حساب می‌کرد نتیجه از دو حال بیرون نیست ، یا امام می‌پذیرد و یا نمی‌پذیرد و در هر دو حال برای خوداو و خلافت عباسیان، پیروزی است. زیرا اگر بپذیرد ناگزیر, بنابر شرطی که مأمون قرار می‌داد ولایت عهدی آن حضرت را خواهد داشت و همین امر مشروعیت خلافت او را پس از امام نزد تمامی گروه‌ها و فرقه‌های مسلمانان تضمین می‌کرد. بدیهی است  برای مأمون آسان بود در مقام ولایتعهدی بدون این که کسی آگاه شود، امام را از میان بردارد تا حکومت به صورت شرعی و قانونی به او بازگردد. در این صورت علویان با خوشنودی به حکومت می‌نگریستند و شیعیان خلافت او را شرعی تلقی می‌کردند و او را به عنوان جانشین امام می پذیرفتند.ازطرف دیگر چون مردم حکومت را مورد تاییدامام می دانستند لذا قیامهایی که برضدحکومت می شد جاذبه و مشروعیت خود را از دست می‌داد.

    او می‌اندیشید اگر امام خلافت را نپذیرد ایِشان را به اجبار ولیعهد خودمی کند که دراینصورت بازهم خلافت وحکومت او درمیا ن مردم و شیعیان توجیه می گردد ودیگر اعتراضات وشورشهایی که به بهانه غصب خلافت وستم, توسط عباسیان انجام می گرفت دلیل وتوجیه خودراازدست می دادوبااستقبال مردم ودوستداران امام مواجه نمی شد. ازطرفی اومی توانست امام را نزد خود ساکن کند و از نزدیک مراقب رفتار امام و پیروانش باشد و هر حرکتی از سوی امام و شیعیان ایشان را سرکوب کند.  همچنین اوگمان می کردکه ازطرف دیگر شیعیان و پیروان امام ، ایشان را به خاطر نپذیرفتن خلافت  در معرض سئوال و انتقاد قرار خواهند دادوامام جایگاه خودرادرمیان دوستدارانش ازدست می دهد.

        

   سفر به سوی خراسان:

    مأمون برای عملی کردن اهداف ذکر شده چند تن از مأموران مخصوص خود را به مدینه, خدمت حضرت رضا (علیه السلام ) فرستاد تا حضرت را به اجبار به سوی خراسان روانه کنند. همچنین دستور داد حضرتش را از راهی که کمتر با شیعیان برخورد داشته باشد, بیاورند. مسیر اصلی در آن زمان راه کوفه ، جبل ، کرمانشاه و قم بوده است که نقاط شیعه‌نشین و مراکز قدرت شیعیان بود. مأمون احتمال می‌داد که ممکن است شیعیان با مشاهده امام در میان خود به شور و هیجان آیند و مانع حرکت ایشان شوند و بخواهند آن حضرت را در میان خود نگه دارند که در این صورت مشکلات حکومت چند برابر می‌شد. لذا امام را از مسیر بصره ، اهواز و فارس به سوی مرو حرکت داد.ماموران او نیزپیوسته حضرت رازیر نظر داشتندواعمال امام رابه او گزارش می دادند.

واقعه‌ی  حدیث سلسلة الذهب :

    در طول سفر امام به مرو ، هرکجا توقف می‌فرمودند, برکات زیادی شامل حال مردم ان منطقه می شد. از جمله هنگامی‌که امام در مسیر حرکت خود وارد نیشابور شدند و در حالی که در محملی قرار داشتند از وسط شهر نیشابور عبور کردند. مردم زیادی که خبر ورود امام به نیشابور را شنیده بودند, همگی به استقبال حضرت آمدند. در این هنگام دو تن از علما و حافظان حدیث نبوی, به همراه گروه‌های بیشماری از طالبان علم و اهل حدیث و درایت، مهار مرکب را گرفته وعرضه داشتند :" ای امام بزرگ و ای فرزند امامان بزرگوار، تو را به حق پدران پاک و اجداد بزرگوارت سوگند می‌دهیم که رخسار فرخنده خویش را به ما نشان دهی و حدیثی از پدران و جد بزرگوارتان پیامبر خدا برای ما بیان فرمایی تا یادگاری نزد ما باشد ". امام دستور توقف مرکب را دادند و دیدگان مردم به مشاهده طلعت مبارک امام روشن گردید. مردم از مشاهده جمال حضرت بسیار شاد شدند به طوری که بعضی از شدت شوق می‌گریستند و آنهایی که نزدیک ایشان بودند ، بر مرکب امام بوسه می‌زدند. ولوله عظیمی در شهر طنین افکنده بود به طوری که بزرگان شهر با صدای بلند از مردم می‌خواستند که سکوت نمایند تا حدیثی از آن حضرت بشنوند. تا اینکه پس از مدتی مردم ساکت شدند و حضرت حدیث ذیل را کلمه به کلمه از قول پدر گرامیشان و از قول اجداد طاهرینشان به نقل از رسول خدا و به نقل از جبرائیل از سوی حضرت حق سبحانه و تعالی املاء فرمودند: " کلمه لااله‌الاالله حصار من است پس هرکس آن را بگوید داخل حصار من شده و کسیکه داخل حصار من گردد ایمن از عذاب من خواهد بود. " سپس امام فرمودند: " اما این شروطی دارد و من خود از جمله آن شروط هستم ".

    این حدیث بیانگر این است که از شروط اقرار به کلمه لااله‌الاالله که مقوم اصل توحید در دین می‌باشد، اقرار به امامت آن حضرت و اطاعت وپذیرش گفتار و رفتارامام می‌باشد که از جانب خداوند تعالی تعیین شده است. در حقیقت امام شرط رهایی از عذاب الهی را توحید و شرط توحید را قبول ولایت و امامت می‌دانند.

   ولایت عهدی:

  چون حضرت رضا (علیه السلام ) وارد مرو شدند, مأمون از ایشان استقبال شایانی کرد و در مجلسی که همه ارکان دولت حضور داشتند صحبت کرد و گفت :" همه بدانند من در آل عباس و آل علی (علیه السلام ) هیچ کس را بهتر و صاحب حق‌تر به امر خلافت از علی‌بن‌موسی‌رضا (علیه السلام ) ندیدم". پس از آن به حضرت رو کرد و گفت:" تصمیم گرفته‌ام که خود را از خلافت خلع کنم و آنرا به شما واگذار نمایم". حضرت فرمودند:" اگر خلافت را خدا برای تو قرار داده جایز نیست که به دیگری ببخشی و اگر خلافت از آن تو نیست ، تو چه اختیاری داری که به دیگری تفویض نمایی ". مأمون بر خواسته خود پافشاری کرد و بر امام اصرار ورزید. اما امام فرمودند :‌ " هرگز قبول نخواهم کرد ". وقتی مأمون مأیوس شد گفت:" پس ولایت عهدی را قبول کن تا بعد از من شما خلیفه و جانشین من باشید". این اصرار مأمون و انکار امام تا دو ماه طول کشید و حضرت قبول نمی‌فرمودند و می‌گفتند :" از پدرانم شنیدم, من قبل از تو از دنیا خواهم رفت و مرا با زهر شهید خواهند کرد و بر من ملائک زمین و آسمان خواهند گریست و در وادی غربت در کنار هارون ‌الرشید دفن خواهم شد". اما مأمون بر این امر پافشاری نمود تا آنجاکه مخفیانه و در مجلس خصوصی حضرت را تهدید به مرگ کرد. لذا حضرت فرمودند :" اینک که مجبورم, قبول می‌کنم به شرط آنکه کسی را نصب یا عزل نکنم و رسمی را تغییر ندهم و سنتی را نشکنم و از دور بر بساط خلافت نظرداشته باشم". مأمون با این شرط راضی شد. پس از آن حضرت، دست را به سوی آسمان بلند کردند و فرمودند: " خداوندا ! تو می‌دانی که مرا به اکراه وادار نمودند و به اجبار این امر را اختیار کردم؛ پس مرا مؤاخذه نکن همان گونه که دو پیغمبر خود یوسف و دانیال را هنگام قبول ولایت پادشاهان زمان خود مؤاخذه نکردی. خداوندا عهدی نیست جز عهد تو و ولایتی نیست مگر از جانب تو، پس به من توفیق ده که دین تو را برپا دارم و سنت پیامبر تو را زنده نگاه دارم. همانا که تو نیکو مولا و نیکو یاوری هستی" .

غنای علمی امام :

    مأمون که پیوسته شور و اشتیاق مردم نسبت به امام واعتبار بی‌همتای امام را در میان ایشان می‌دید می خواست تااین قداست واعتبار را خدشه دارسازدوازجمله کارهایی که برای رسیدن به این هدف انجام داد تشکیل جلسات مناظره‌ای بین امام و دانشمندان علوم مختلف از سراسر دنیا  بود، تا آنها با امام به بحث بپردازند، شاید بتوانند امام را ازنظر علمی شکست داده ووجهه علمی امام را زیرسوال ببرند.که شرح یکی از این مجالس را می‌آوریم:

    "برای یکی از این مناظرات مأمون فضل‌بن‌سهل را امر کرد که اساتید کلام و حکمت را از سراسر دنیا دعوت کند تا با امام به مناظره بنشینند. فضل نیز اسقف اعظم  نصاری و بزرگ علمای یهود و روسای صابئین ( پیروان حضرت یحیی) بزرگ موبدان زرتشتیان و دیگر متکلمین وقت را دعوت کرد. مأمون هم آنها را به حضور پذیرفت و از آنها پذیرایی شایانی کرد و به آنان گفت:" دوست دارم که با پسر عموی من ( مأمون از نوادگان عباس عموی پیامبر است که ناگزیر پسر عمومی امام می باشد.) که از مدینه پیش من آمده مناظره کنید". صبح رروز بعد مجلس آراسته‌ای تشکیل داد و مردی را به خدمت حضرت رضا (علیه السلام ) فرستاد و حضرت را دعوت کرد. حضرت نیز دعوت او را پذیرفتند و به او فرمودند :" آیا می‌خواهی بدانی که مأمون کی از این کار خود پشیمان می‌شود". او گفت : "بلی فدایت شوم". امام فرمودند :" وقتی مأمون دلایل مرا بر رد اهل تورات از خود تورات و بر اهل انجیل از خود انجیل و از اهل زبور از زبورشان و بر صابئین بزبان ایشان و بر آتش‌پرستان بزبان فارسی و بر رومیان به زبان رومی‌شان بشنود و ببیند که سخنان تک ‌تک اینان را رد کردم و آنها سخن خود را رها کردند و سخن مرا پذیرفتند آنوقت مأمون می‌فهمد که توانایی کاری را که می‌خواهد انجام دهد ندارد و پشیمان می‌شود و لاحول و لا قوه الا بالله العلی العظیم". سپس حضرت به مجلس مأمون تشریف ‌فرما شدند و با ورود حضرت مأمون ایشان را برای جمع معرفی کرد و سپس گفت : " دوست دارم با ایشان مناظره کنید ". حضرت رضا (علیه السلام)نیز با تمامی آنها از کتاب خودشان درباره دین و مذهبشان مباحثه نمودند. سپس امام فرمود:" اگر کسی درمیان شما مخالف اسلام است بدون شرم و خجالت سئوال کند". عمران صایی که یکی از متکلمین بود از حضرت سئوالات بسیاری کرد و حضرت تمام سئوالات او را یک به یک پاسخ گفتند و او را قانع نمودند. او پس از شنیدن جواب سئوالات خود از امام  شهادتین را بر زبان جاری کرد و اسلام آورد و با برتری مسلم امام، جلسه به پایان رسید و مردم متفرق شدند. روز بعد حضرت، عمران صایی را به حضور طلبیدند و او را بسیار اکرام کردند و از آن به بعد عمران صایی خود یکی از مبلغین دین مبین اسلام گردید.

   - رجاءابن ضحاک که ازطرف مامون مامور حرکت دادن امام ازمدینه به سوی مرو بود,می گوید: "آن حضرت در هیچ شهری وارد نمی شد مگر اینکه مردم از هرسو به او روی می آوردند و مسائل دینی خود را از امام می پرسیدند.ایشان نیز به آنها پاسخ می گفت و احادیث بسیاری از پیامبر خدا و حضرت علی (علیه السلام) بیان می فرمود.هنگامی که ازاین سفربازگشتم نزد مامون رفتم .او ازچگونگی رفتار امام در طول سفر پرسید و من نیز آنچه را در طول سفر از ایشان دیده بودم بازگوکردم . مامون گفت: "آری، ای پسرضحاک !ایشان  بهترین، دانا ترین و عابدترین مردم روی زمین است".

    اخلاق و منش امام:

    خصوصیات اخلاقی و زهد و تقوای آن حضرت به گونه ای بود که حتی دشمنان خویش را نیز شیفته و مجذوب خود کرده بود. با مردم در نهایت ادب تواضع و مهربانی رفتار می کرد و هیچ گاه خود را از مردم جدا نمی نمود.

    یکی از یاران امام می گوید:" هیچ گاه ندیدم که امام رضا (علیه السلام) در سخن بر کسی جفا ورزد و نیز ندیدم که سخن کسی را پیش از تمام شدن قطع کند. هرگز نیازمندی را که می توانست نیازش را برآورده سازد رد نمی کرد در حضور دیگری پایش را دراز نمی فرمود. هرگز ندیدم به کسی ازخدمتکارانش بدگوئی کند.  خنده او قهقه نبود بلکه تبسم می فرمود. چون سفره غذا به میان می آمد, همه افراد خانه حتی دربان و مهتر را نیز بر سر سفره خویش می نشاند و آنان همراه با امام غذا می خوردند. شبها کم می خوابید و بسیاری از شبها را به عبادت می گذراند. بسیار روزه می گرفت و روزه سه روز در ماه را ترک نمی کرد. کار خیر و انفاق پنهان بسیار داشت. بیشتر در شبهای تاریک, مخفیانه به فقرا کمک می کرد".(5) یکی دیگر از یاران ایشان می گوید:" فرش آن حضرت در تابستان حصیر و در زمستان پلاسی بود. لباس او در خانه درشت و خشن بود, اما هنگامی که در مجالس عمومی شرکت می کرد ،  خود را می آراست (لباسهای خوب و متعارف می پوشید).(6) شبی امام میهمان داشت، در میان صحبت چراغ ایرادی پیدا کرد، میهمان امام دست پیش آورد تا چراغ را درست کند، اما امام نگذاشت و خود این کار را انجام داد و فرمود:" ما گروهی هستیم که میهمانان خود را به کار نمی گیریم". (7)

    شخصی به امام عرض کرد:" به خدا سوگند هیچکس در روی زمین ازجهت برتری و شرافت اجداد، به شما نمی رسد". امام فرمودند:" تقوی به آنان شرافت داد و اطاعت پروردگار آنان را بزرگوار ساخت". (8)

    مردی از اهالی بلخ می گوید:" در سفر خراسان با امام رضا( علیه السلام) همراه بودم. روزی سفره گسترده بودند و امام همه خدمتگذران حتی سیاهان را بر آن سفره نشاند تا همراه ایشان غذا بخورند. من به امام عرض کردم:" فدایت شوم بهتر است اینان بر سفره ای جداگانه بنشینند".امام فرمود:" ساکت باش, پروردگار همه یکی است. پدر و مادر همه یکی است و پاداش هم به اعمال است". (9)

    یاسر، خادم حضرت می گوید: "امام رضا (علیه السلام) به ما فرموده بود:" اگر بالای سرتان ایستادم (و شما را برای کاری طلبیدم) و شما مشغول غذا خوردن بودید بر نخیزید تا غذایتان تمام شود:، به همین جهت بسیار اتفاق می افتاد که امام ما را صدا می کرد و در پاسخ او می گفتند:" به غذا خوردن مشغولند" و آن گرامی می فرمود: "بگذارید غذایشان تمام شود".(10)

- یکبار غریبی خدمت امام رسید و سلام کرد و گفت:" من از دوستداران شما و پدران و اجدادتان هستم. ازحج بازگشته ام و خرجی راه را تمام کرده ام اگر مایلید مبلغی به من مرحمت کنید تا خود را به وطنم برسانم و در آنجا معادل همان مبلغ را صدقه خواهم داد زیرا من در شهر خویش فقیر نیستم و اینک در سفر نیازمند مانده ام". امام برخاست و به اطاقی دیگر رفت واز پشت در دست خویش را بیرون آورد و فرمود:" این دویست دینار را بگیر و توشه راه کن و لازم نیست که از جانب من معادل آن صدقه دهی".

    آن شخص نیز دینار ها را گرفت و رفت. از امام پرسیدند:" چرا چنین کردید که شما را هنگام گرفتن دینار ها نبیند؟" فرمود:" تا شرمندگی نیاز و سوال را در او نبینم ".(11)

    امامان معصوم و گرامی ما در تربیت پیروان و راهنمایی ایشان تنها به گفتار اکتفا نمی کردند و در مورد اعمال آنان توجه و مراقبت ویژه ای مبذول می داشتند.

    یکی از یاران امام رضا (علیه السلام) می گوید:" روزی همراه امام به خانه ایشان رفتم. غلامان حضرت مشغول بنایی بودند. امام در میان آنها غریبه ای دید و پرسید:" این کیست ؟" عرض کردند:" به ما کمک می کند و به او دستمزدی خواهیم داد".امام فرمود:" مزدش را تعیین کرده اید؟" گفتند:" نه هر چه بدهیم می پذیرد".امام برآشفت و به من فرمود:" من بارها به اینها گفته ام که هیچکس را نیاورید مگر آنکه قبلا مزدش را تعیین کنید و قرارداد ببندید. کسی که بدون قرارداد و تعیین مزد، کاری انجام می دهد، اگر سه برابر مزدش را بدهی باز گمان می کند مزدش را کم داده ای ولی اگر قرارداد ببندی و به مقدار معین شده بپردازی از تو خشنود خواهد بود که طبق قرار عمل کرده ای و در این صورت اگر بیش از مقدار تعیین شده چیزی به او بدهی, هر چند کم و ناچیز باشد؛ می فهمد که بیشتر پرداخته ای و سپاسگزار خواهد بود"". (12)

    خادم حضرت می گوید:" روزی خدمتکاران میوه ای می خوردند. آنها میوه را به تمامی نخورده و باقی آنرا دور ریختند. حضرت رضا (علیه السلام) به آنها فرمود:" سبحان الله اگر شما از آن بی نیاز هستید, آنرا به کسانی که بدان نیازمندند بدهید".

+ نوشته شده در چهارشنبه 1 تير 1401ساعت 13:51 توسط Ali Farhadi |


طهارت

طهارت

بسیاری از مشکلات ما  مربوط به کج سلیقگی ها و ایدئولوژی منحرف و زخمی  ما و شستشوی شعور ماست

آموزش بد و غلط و منحرفی که در آن انسان مدعی تدین و ایمان بخود حق  می دهد که هرکاری کند تا دنیا برای او باشد.

این‌گونه القا شده است که :حیوانات شعور ندارند بکشید بخورید بیخانمان شان کنید

در حالیکه حیوانات درک و فهم دارند و درد و شادی را می فهمند وبه هم نوع خود عشق می ورزند و به سایر موجودات کمک می کنند.

فقط دیانت ما درست است وبقیه کافرند وباید آنها را به میل خود مطیع کنیم خراج بگیریم. بجنگیم ،بکشیم، اسارت بگیریم غنیمت بگیریم و...

به دروغ  یا راست آغشته به دروغ آموختند که مال کافر بر مسلمان حلال است. کافرشان کنید و برای خود هرچه می خواهید بردارید

زن کافر برای شما مال کافر برای شما جان کافر برای شما!

باهر نیتی به خاطر باورهایتان برترین هستید برایش تا پای جان بجنگید .  برده بگیرید ،کنیز داری کنید و استعمارگر باشید ومداخله کنید و فتوحاتتان گوش فلک را کر کند...

چرا اینهمه فرا خدایی رفتار کرده ایم؟

چرااینهمه فرا شعوری رفتار کردیم؟

کجا وحی خدا اجازه داده است  تااینگونه باهم رفتار کنیم؟؟

چرا در جایگاه کرامت انسان نیستیم ؟

حیوانات و دریاها و خشکی ها را در تسخیر خود گرفتیم ومنقرض کردیم.

گویا داریم از خودمان ودلخوشی ها و همه انتقام می گیریم؟ 

آیاما انتقاممان رااز شیطان می گیریم که باعث شد از بهشت در به در شویم؟

یااز حوا ناراحتیم که به آدم سیب تعارف کرد؟

از آدم انتقام می گیریم که چرا فریب خورد؟

انتقاممان از کیست؟ ازچیست؟؟

اینگونه به جان و خون ومال وناموس و آبروی هم تشنه ایم؟

کجای کارمان می لنگد که بیهودگی داریم

فسادخواهی

تبعیض

حسادت

تهمت دروغ

جنایت

دزدی

رشوه

قانون ستیزی و فراقانونی و قانون گریزی های ما از کجاست؟؟؟

یک نفر باید بیاید یکبار دیگر مبعوث شود که بگوید برگردید به بیراهه رفته اید

بی گمان و بی درنگ بااو هم همان کنیم که با نوح و ابراهیم و موسی و عیسی و محمد کرده ایم؟؟؟

بنظر می رسد زمان‌ آن فرا رسیده است که بالغ شویم و از توهم برخیزیم !

چشمها و گوشها رابشوییم!

روزنه ی دقت ودل را بگشاییم!

بادقت نگاه کنیم وگوش کنیم و بخوانیم ودرک کنیم

نگذاریم این روزنه ها آلوده شود که دقت از آن برداشته می شود و آن هنگام باید مقابل همه ی حق ها بایستیم.!

مصیبتی ناگوارتر ازاین نیست که ما و باورهایمان حجاب راه باشیم.

خدا و باورها وگفتارها و رفتارهای نیک در بین تمام ادیان و  ملل حق است.

مانده است که ما پاک دلانه به نجوای رحمانی گوش فرا بدهیم

به طهارت دل وگوش و چشم خود  شتاب کنیم که هنوز صدایشان را نشنیده ایم

هنوز سالهای نوری فاصله داریم تا به درک و بینشی از شنیده ها ودیدنی ها برسیم.

این فاصله را ما به راه انداختیم ما و روش اندیشیدن و زیستن ما.

والی الله المصیر

حمیدرضاابراهیم زاده

۱۷ خرداد1401

 

 

تمامی حقوق مربوط به این اثر درانحصارمولف محفوظ می باشد

+ نوشته شده در چهارشنبه 1 تير 1401ساعت 13:51 توسط Ali Farhadi |

نقادی درگروههای مجازی

بنام خدا

در  آموزه های راستینمان درج شده است که:

اُدعوا الی سبیل ربک بالحکمه والموعظه الحسنه وجادلهم بِاللَتی هی احسن...

روش برخورد در مواجهه با مخالفین و منتقدین یکی از مهمترین سلیقه های رفتاری تاثیر گذار بر  آرمان و رسالت تبلیغی است.

 اَدله آوری و فراهم ساختن بَیّنه برای ساختار یک نگاه و ادعا و اقناع وجدان ناقد ومخالف وحتی داور، بسیار مهم‌ است.

گاه در گفتگو ها با بی منطق بودن گفتگو گران مواجه می شویم که جانب  انصاف را نمی گیرند.

بی پایه واساس گفتگو کردن و نقد کردن و فوروارد و منتشر کردن مطالب فاقد پایه واساس ، فرسایش آور بوده وبه ساحت هم آسیب زدن است.

اینکه فضا باید طوری باشد که نقاد غیر حرفه ای و حرفه ای و اهل تردید بتوانند از این شِبه کلاسِ درس چیزی حاصلشان شود، بحثی نیست.

آدابی هم باید رعایت شود

حفظ حریم همدیگر.

پیشداوری و بدگمانی و قضاوت نکردن درباره هم.

یاد آور شویم که اعضا دشمن ومعارض و معاند هم و آرمانهای هم نیستیم.  اشاره می کنم که اهل علم و طلاب در مباحثات علمی این روحیه را دارند که مباحثه وجستجو گری کنند.

مباحثه جهت اثبات یک ادعا و فرضیه ونظریه ی علمی و فقهی ، حدیثی ، تفسیری و.. . برای بدست آوردن میوه ی تمیز و بی عیب و ریب .

این جلسات مباحثه گاه شبیه مجادله و مشاجره می شود.

اگر ضعیف النفسی دراین بین باشد اینها باید هرروز باهم قهر باشند یا خون یکدیگر را مباح بدانند. که اینطور نیست.

در سیره مرحوم آقا مصطفی خمینی که ایشان مقتدر ترین وجدی ترین انتقادات را در کلاسهای درس پدرشان ایراد می داشتند وگاه بیشتر از ساعتی را باهم به نقد و تشکیک و مجادله ی احسن می پرداختند. و درس همین گفتگوی دونفره می شد!

این بین اگر غریبه ای وارد جلسه درس می شد گمان می کرد دعوای این دو مشاجره ای پایان ناپذیر وخصمانه ای است

که اینطور نبود. علاوه بر این دانش پذیران و طلاب از این تشکیک و پاسخ ها بر بار علمی شان اضافه می شد و  بسیاری از پیچ وتاب های غامض آن بحث از دریچه علم پاک وگره گشایی می شد واکنون نیز بسیاری از مباحث علمی وفقهی به برکت آن جلسات از حالت غامض و ابهام در آمده وشفاف و شیرین و روان در آمده اند.

اهل علم، دانشگاهیان،فرهیختگان این مباحثات و تشکیک وپرسش وپاسخ ها را لازمه ی روان بودن جریان دانش می دانند.

دانش منطق نیز همین را می گوید. صیروره و حرکت از مبدا تاریکی به سمت و مقصد روشنایی ناهمواری ها و

اُفت وخیز های راه بسیار است.

اما سر انجام  حرکت و عبور اتفاق می افتد.

اسلام جامد کفر آور است و کفر متحرک  امید بخش است.

لازمه ی رشد حرکت است!

راهی که امام محمد غزالی و ملاصدرا و ابن سینا وبسیاری از بزرگان دانش واهل خرد رفته اند این گونه بود که از کفر به دین می رسیده و به مقصد می رسانده اند.

شکی که خود را درپستوی دل وجان پنهان  کند همواره آسیب رسان و رُعب آور است وباید طرح مساله شود و برایش راه حل پیدا کرد.

دانش جامعه شناسی و سیاست آن را مرحله ی  گُذار می شناسد.

مهندسِ چیدمانِ واژگان‌ِ معطر و مطهر می فرماید؛

سخن خوب ،کلمه و یا واژه ی طیّب ونیکو، جایگاهش همیشه تمیز و بالاست .

الیه یَصعد الکلمُ الطَیب!

و رفتار نیکو ومصلحانه  وصالحانه بالاترش می برد.

والعمل الصالح یَرفعه.!!!

متون ونصوصِ آموزه های دینی ما در واقع از این منظر مقدسند که در حرکت بوده و کارکرد تمیز و مقدسی دارند.

تبعا به جهت عمومیت یک گروه مجازی ، میان اعضا وجلسات  تقارن سِنی و دانشی وجود ندارد.

از سویی جوان و نوجوانی تشنه وجو یای یادگیری وفهم نشسته است.

واز سویی دیگر علمایی در حوزه های مختلف آستین بالا زده اند تا پدیده و امری را جراحی کنند و بشکافند.

کالبد شکافی هر پدیده ای مملو از نظریه ها و ایده ها و انتقادات است.

اهل علم در این مورد می گویند روش شناسی در مطالعه. گفتگو و پژوهش.

هرکس روش خاص خودش را برای جستجو و استحصال نتیجه دارد. 

بقول گفتنی، راه های رسیدن به نتیجه و هدف بسیار است که فرجامش یک میوه و نتیجه است.  جریان حرکت وجستجو منتج به یک نتیجه است.

آرمان همه حرف ها و حدیث ها و غایه الغایات همه بگو مگو ها. بایدها ونباید ها

مجاهدات وتلاشها و کارها رسیدن به آرامش است.

انسان هر فکری می کند هرتلاشی را بجان می خرد و هر کاری می کند تا آرامش بیابد...

اما گاه از یادش می رود چگونه و چه چیزهایی او را آرام‌می کند.

این فراموشی ونسیان دست انسان نیست. خمیره اش اینطور است . باید بخدا پناه ببرد که منشا ومبدا و ررجام آرامش خود اوست.

بی دانشی کاری کردن،

بی پایه حرفی زدن، و رفتاری بروز دادن، فقر آور است. دشمن ساز است.

آدم فقیر بی پول نیست!

آدم فقیر بی بنیه و بی کس وباعث است بی خداست. نا امید است.!

دانشمندان علوم  مدیریتی و انگیزشی و اقتصادی و حتی علوم معارفی می دانند فقیر الزاما همیشه بی مال و بی پول نیست...!

سخن نیکو . روشمندی در نیکو گفتاری و نیک رفتاری سرمایه است. نگارنده ی آموزه ی ثروتمندان می سراید که

و مِن الناس یَستمعون القول فیتبِعون اَحسنه

آدم زیرک خوب گوش می کند!

دقت در شنیدن دارد!

وبهترین سخن ها را گلچین می کند واز آن پیروی می کند

مشورت خواهی تمیز همین است.

مباحثات .گفتگوهای بی انتقاد مثل این است شما هیچ ارزشی برای سرمایه و داشته هایتان قائل نباشید!.

 پوستر تشویق به ورزش کردن را در باشگاه بچسبانید چه فایده؟

یا در مسجد برای نمازگزاران، اهمیت نماز خواندن را بازگو کردن چه سود.؟

ورزشکار می داند برای چه در ورزشگاه تلاش می کند.

نمازگزار هم می داند برای چه در مسجد حضور دارد.

جای پوستر هرکدام باید عوض شود.

تبلیغ و ترویج درست این است که ورزشکار به مسجد تشویق شود

و نمازگزار هم ورزش کند.

این همان نقد کردن است ارزش گذاشتن است. باید سرجایش انجام شود. وگرنه باز دهی ندارد.

نقد تمیز کجا و عناد و عیب جویی و تمسخر کجا؟ 

دگرگونی ها در همین نقد و پاسخ هاست.

نقد می کنیم که اعتباری بیافرینیم.

نه اینکه منزلتی را تخریب کنیم

یا بُتی بسازیم.!

نقد از اسمش پیداست.

ارزش گذاری است.

به هر حال جانب انصاف گرفتن

شنیدن با دقت.

رعایت حریم همدیگر

پیروی از نیکویی. نیک اندیشی و

نیک خواهی ونیک گفتاری ونیک رفتاری باید روش باشد

تا نتایج تمیزی از این مباحثات زایش پیدا کند

نه فرسایش و ریزش.

خداوند دلهای ما را به نور باورهای نیکو و تمیز روشن کند. و به هم نزدیک تر کند.

حمیدرضاابراهیم زاده

۱۸خرداد۱۴۰۱

 

تمامی حقوق مربوط به این اثر درانحصارمولف محفوظ می باشد

+ نوشته شده در چهارشنبه 1 تير 1401ساعت 13:51 توسط Ali Farhadi |

چه تلخ است

 

 

چه تلخ است وقتی با دیدن جمال غنچه رز تمام وجودت  می لرزد

 

و وقتی آن را سربریده در دست باد می بینی همچون ابر بهاری می باری

 

چه تلخ است که هنگام باریدنت  باران همنوای تو  شود....

 

ونتوانی صدای دلت رابشنوی

 

چه تلخ است که ببینی  باغ بهشت رزهایش رابه توفان باخت.

 

چه تلخ است دمی که گل وباغ وباغبان وباد وتوفان وخزان وزمین و زمان 

و همه می خواهند  که  ببازی  و سکوت کنی...

 

چه تلخ است این سکوت که در دلت غلغله ای باشد به وسعت  فریاد صوراسرافیل.

وتو نتوانی قفل بگشایی ازاین مهر سکوت...

 

چه تلخ است  می نابی که دُرد ش دَردَت را دوا میکند

اما سرخی اش خون غنچه ی رُز را به یادت می آورد و گونه هایت را از شرم سرخ می کند

وکامت تلخ می گردد ازتلخی می.

 

چه تلخ است چشیدن عسلی که زلالیتش تورابه آسمان چشمهای بلور پروازمی دهد...

 

 

حمید رضا ابراهیم زاده

تهران  سوم  شهریور۱۳۹۳

 

تمامی حقوق این اثر برای مولف محفوظ است

+ نوشته شده در چهارشنبه 1 تير 1401ساعت 13:51 توسط Ali Farhadi |

مخمصه ی بید

 

بید

در مخمصه افتاد

که

 یالش گم شد

 

باد

در ولوله افتاد

که بالش گم شد

من ازآن قافیه ی گمشده اش

می خوانم؛

فصل آواز من است

وقت پرواز من است....

 

 

14 آبان1394

حمیدرضا ابراهیم زاده


 
تمامی حقوق مربوط به این اثر درانحصار شاعر محفوظ است
 
+ نوشته شده در چهارشنبه 1 تير 1401ساعت 13:51 توسط Ali Farhadi |

پشت در توفان شد

پشت درتوفان شد

وبه یک موج بلند

بید مجنون لرزید

آسمان تیره شد و باد وزید

برگ های خاطراتم دست باد

دسته ی پرواز را بیچاره چید

بغض آمد بر گلویم باسکوت

من چرارقص کنان بنشینم ؟!!!

وچرابایدازاین خاطره ها بگریزم؟

وچرا آب به هاون ریزم؟

خاطرم هست هوای برفی

عشرت یکسره و پرشعفی

خاطرم هست وصال معشوق

ساتن سرخ وجمالی پرشوق

لیلی ام دربغلم عهدکنان می لغزید

بادی ازکنج قفا سخت حسادت ورزید

من ازاین خاطره تلخ  بخود ترسیدم

و از این درد بخود پیچیدم

نکند رز ساده خود رابدهم باد فنا

نکند باد پرپر بکند غنچه ی مرطوب مرا

نکند معشوق مراباد بگیرید به اسیری هرجا ....

 

*** *** ***

 

گفت معشوق مرا این فحوا

ندهد بادمرا غفلتی از جور دغا

ندهد هجمه ی توفان تکانم به جفا

من ازاین باد نخواهم ترسید

در ره عشق صواعق باید دید...

ازچه باید بهراسم دریا

بامن است قلب معشوقه ی با رسم وفا...

حمیدرضا ابراهیم زاده

۱۴/۴/۱۳۹۳

 
 
تمامی حقوق مربوط به این اثر درانحصارمولف محفوظ می باشد
+ نوشته شده در چهارشنبه 1 تير 1401ساعت 13:51 توسط Ali Farhadi |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 6 صفحه بعد