firstblog

چه تلخ است

 

 

چه تلخ است وقتی با دیدن جمال غنچه رز تمام وجودت  می لرزد

 

و وقتی آن را سربریده در دست باد می بینی همچون ابر بهاری می باری

 

چه تلخ است که هنگام باریدنت  باران همنوای تو  شود....

 

ونتوانی صدای دلت رابشنوی

 

چه تلخ است که ببینی  باغ بهشت رزهایش رابه توفان باخت.

 

چه تلخ است دمی که گل وباغ وباغبان وباد وتوفان وخزان وزمین و زمان 

و همه می خواهند  که  ببازی  و سکوت کنی...

 

چه تلخ است این سکوت که در دلت غلغله ای باشد به وسعت  فریاد صوراسرافیل.

وتو نتوانی قفل بگشایی ازاین مهر سکوت...

 

چه تلخ است  می نابی که دُرد ش دَردَت را دوا میکند

اما سرخی اش خون غنچه ی رُز را به یادت می آورد و گونه هایت را از شرم سرخ می کند

وکامت تلخ می گردد ازتلخی می.

 

چه تلخ است چشیدن عسلی که زلالیتش تورابه آسمان چشمهای بلور پروازمی دهد...

 

 

حمید رضا ابراهیم زاده

تهران  سوم  شهریور۱۳۹۳

 

تمامی حقوق این اثر برای مولف محفوظ است

+ نوشته شده در چهارشنبه 1 تير 1401ساعت 13:51 توسط Ali Farhadi |